آیتالله بهجت اینگونه بود ....
11 بهمن 1399 توسط موسسه آموزش عالی حوزوی دامغان
داستانی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت الله بهجت( قدس سره):
مراسم ختم که تمام شد جمعیتی دور آقا حلقه زدند دوست داشتندبه آقا نزدیکتر شوند، التماس دعا بگویند، دستش را ببوسند.
وسط شلوغی جوانی آمد جمعیت را کنار بزند که ناخواسته با آقا برخورد کرد .
آقا محکم به زمین خورد طوری که عمامه از سرش افتاد.
جوان ترسید هاجوواج نگاهش را به سمت مردم چرخاند از خجالت سرخ شد.
مردم نگران آقا بودند ،آقا بلند شد بدون معطلی عمامهاش را که بر سر گذاشت گفت: این عبای ما کمی بلند است بعضی وقتها زیر پایمان گیر میکند و ما را به زمین میزند.
جمعیت خندیدندآقا هم….
جوان به او نگاه میکرد.
این بهشت،آن بهشت،ص ۴۶