آداب نیکان
آورده اند که شیخ جنید بغدادی، از عارفان قرن سوم هجری، از شهر بیرون رفت و مریدان از پی او می رفتند . شیخ از احوال بهلول پرسید. مریدان گفتند: « او مرد دیوانه ای است و تو را با او چه کار؟» گفت: « او را طلب کنید که مرا با او کار است.» او را در صحرایی یافتند و شیخ را پیش او بردند. شیخ سلام کرد، بهلول جواب سلام او را داد . فرمود : « تویی شیخ بغداد که مردم را ارشاد می کنی؟ » عرض کرد: « آری» بهلول فرمود: «باری، طعام خوردن خود را می دانی؟» عرض کرد: «اول «بسم الله» می گویم، از پیش خود می خورم. لقمه کوچک بر می دارم.» بهلول برخاست و فرمود: « تو می خواهی مرشد خلق باشی، در صورتی که هنوز طعام خوردن خود را نمی دانی؟ » و به راه خود رفت. پس مریدان شیخ را گفتند: « یا شیخ این مرد دیوانه است.»
شیخ در پی او روان شد و گفت: « مرا با او کار است.» چون بهلول به ویرانه ای رسید، بازنشست. جنید به او رسید. بهلول پرسید: « آیا سخن گفتن خود را می دانی؟» عرض کرد: « آری ، به قدر می گویم و بی موقع و بی حساب نمی گویم. به قدر فهم مستمعان می گویم و …» بهلول گفت: «چه جای طعام خوردن که سخن گفتن هم نمی دانی! »؛ پس برخاست و برفت.
جنید باز به دنبال او رفت تا به او رسید. بهلول گفت:«تو از من چه می خواهی؟ تو که آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمی دانی! باری، آداب خوابیدن خود را می دانی؟» عرض کرد: « آری می دانم»، پس آنچه آداب خوابیدن بود که از حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) رسیده بود، بیان کرد. بهلول گفت: « فهمیدم که آداب خوابیدن هم نمی دانی». خواست برخیزد. جنید دامنش بگرفت و گفت: « من نمی دانم ، تو از بهر خدا، مرا بیاموز.» بهلول گفت : « تو دعوی دانایی می کردی، اکنون که به نادانی خود معترف شدی، تو را بیاموزم. بدان که اینها که تو گفتی همه فرع است و اصل در خوردن، آن است که لقمه حلال باید و اگر حرام را صد از این گونه آداب به جا بیاوری فایده ندارد و سبب تاریکی دل شود. در سخن گفتن نیز باید اول ، دل پاک باشد و نیت درست باشد و آن گفتن برای رضای خدا باشد و گرنه سکوت و خاموشی بهتر و نیکوتر باشد و در آداب خواب، اصل این است که در دل تو بغض و کینه و حسد مسلمانان نباشد و در ذکر حق باشی تا به خواب روی». جنید دست بهلول را بوسید و او را دعا کرد.