طلا کردن سنگریزه
ازْدی به طواف کعبه اشتغال داشت و شش دور را انجام داده بود و می خواست دور هفتم را انجام دهد، که چشمش در سمت راست کعبه، به گروهی از حاجیان افتاد که گرد جوانی خوشرو و خوشبو حلقه زدهاند. او دارای هیبتی مخصوص بود و برای حاضران سخن میگفت. ازدی به حضورش مشرّف میشود و سخنانش را میشنود.
ازدی میگوید: خوش سخنتر از او کسی ندیدم و زیباتر از کلامش، کلامی نشنیدم، پرسیدم: این کیست؟
گفتند: فرزند رسول خداست که سالی یک روز، برای دوستان خاص خود، ظاهر میشود و سخن میگوید. ازدی به حضرتش عرض میکند: مرا هدایت کنید.
حضرت سنگریزهای کف دستش مینهد. ازدی دستش را میبندد.
کسی از او میپرسد: چه به تو داد؟ ازدی میگوید: سنگریزه. ولی وقتی که دستش را باز میکند، میبیند طلاست.
سپس حضرت به وی میفرماید: حجت بر تو تمام شد و حق بر تو آشکار گردید.آیا مرا میشناسی؟ ازدی میگوید: نه. فرمود: انَا الْمَهْدی وَ انَا قائِم الزَّمان؛من مهدی قائم زمانه هستم که زمین را از عدل و داد پر خواهم کرد، وقتی که از ظلم و جور پر شده باشد. زمین هرگز از حجت خالی نمیماند و مردم هرگز بدون رهبر نیستند. این امانتی است نزد تو که به جز برای برادران حقجوی خود، به کسی نگو.
امام زمان (ع) سرچشمه نشاط جهان، ص: 146؛