خمینی (ره)؛ مردی كه رفت، یادی كه ماند.
نمی دانم بضاعت قلم و توان احساسم را تا چه میزان می توانم به خدمت اندیشه ام در آورم و در راهی به كار گیرمشان كه عمق باور درونم را برتابد، نمی دانم… وقتی به یكباره در سیاه چاله ای رها می شوی و زیر پایت خالی می شود و معلق می مانی، همان نقطه ای است كه همیشه آرزو داشتی هیچ گاه بر تو چهره ننماید و خویش را این گونه تنها و محزون نیابی… و من سالها قبل، هم تعلیق خویش را دیدم و هم حزن سنگینی را تجربه كردم.مشكل است كه در مورد او هر چه دلت می خواهد بنویسی، نمی توانی. اگر او را در قالب چیزی كه زندگی امروزی اش می نامی، بگنجانی؛ كاری عبث كرده ای، كه او بسیار فراتر از آن بود.برای اوشدن، باید من خود را رها كنی و از تمام قل و زنجیرهای خویش آزاد شوی، غیر ممكنی كه فقط چون اویی توانست به آن دست یابد. یادم می آید، وقتی آمد، ملتی به حجم تمامی تاریخ او را ستود و با او تا آخرین ضربان حیاتش ایستاد و چشم دل بر كلمات و سخنانی دوخت كه از جنس خود آنان بود. مردم باورش داشتند، چرا كه او خود باور مجسم و عینی قبیله ای بود از دشت امیدها و آمال آنان، مردم نداشته های خویش را در او جستند و یافتند. او فریاد انسانهایی بود كه سكوتی گورستانی را سالیان سال آموخته و به آن خو كرده بودند.روزی بر بازوان سربازانش بوسه زد و “تابوی” نمی توانیم را در آنها شكست و انگیزه و شوق شدن را در آنان جاری ساخت، به تمامی دنیا عزت و اعتماد به نفس ملتش را دیكته كرد. … و قلبی كه سالهای سال چه در حصر و چه در تبعید، برای مردم و دینشان تپیده بود، خسته از آن همه جور و شقاوت، خسته از آن همه نامردمیها و بی حرمتی ها، خسته از ریا و دغل و تحجر، كم كم به درد آمد و زمزمه جدایی سر داد.مردمش چه كارها كه نكردند، چه نذرها كه به گردن نگرفتند، چه استغاثه هایی را كه به درگاه خدا روا نداشتند؛ اما مگر مشیت الهی را می توان نادیده گرفت؟ و چنین شد كه سه بار طنین زنگ ساعت 7 صبح 14 خرداد به مردم شیدای او فهماند كه زمان وداع فرا رسیده؛ چهره ای آرام كه سالهای سال؛ شادی مردمش شاد و با غم آنان سرشك به رخ خویش می دواند، اینك در سكوتی پر تلاطم به دیدار یار شتافته بود. سكوتی كه در دریای ماتم و ضجه تمامی تاریخ ملتی كه ناباورانه برای خداحافظی با او گرد هم آمده بودند، شكست و چون فریادی از فراخنای جان مردم برخاست. خمینی (ره) از دروازه بزرگ تاریخ گذشت و در این عصر پر از دود و مرگ و اسلحه و زور و زر، تولدی دیگر را نوید داد. چون او زیستن، كار هر كسی نیست. منزلی استیجاری، اتاقی محقر و ساده و زندگی كه از آن بوی اكثریت مردمش به مشام می رسید، تمامی هستی مردمی بود كه سخنگوی مقتدر دنیای كمونیسم را در خود شكست و ابهت قدرتی را چون پر كاهی بازیچه واقعیاتی كرد كه در نهایت یكی از اقطاب قدرت را در هم فرو ریخت. … و او باور مردمش شد، سخنش آن چنان ساده و روان بود و چنان پر هیبت و مؤثر كه جاری فریاد و خواست تاریخی یارانش بود. ای خاك، بر تو مبارك باد ودیعه ای را كه مردم به تو سپردند. او را پاس دار. ای خاك، بر تو غبطه می خورم كه افلاك شدی، تو كسی را در خود جای داده ای كه با عشق مردمش نبردی طاقت فرسا را به انجام رساند و باعشق آنان پیروزی را دید و با همان عشق همیشگی مردمش چشم بر هم نهاد و چهره بر نقاب تو كشید. خمینی (ره)؛ مردی كه رفت، یادی كه ماند.